سلام داداش گلم. حسین جان، داداشی دقیقاً ۵ سال است که پرواز کرده ای و به وصال یار نایل آمده ای. ۵ سال پیش چنین شبی رابیاد می آوری؟ آن شب که مرا رساندی و بعد از خداحافظی گفتم: بعدا می بینمت! اما تو در جواب گفتی: دیگه منو نمی بینی! چقدر کج فهم بودم! معنا و مفهوم حرفت را نفهمیدم… فکر کردم منظورت آن ساعت است. تو بعد از رساندن من رفتی و پریدی. و من در هیاهو و لعاب هزار رنگ این دنیا غرق شدم. درست ۵ سال پیش درچنین لحظاتی در بامداد ۲۷مرداد۱۳۸۹ در شهری غریب و پر از دژخیم برای رهایی مظلومی از چنگال مزدورانی خونخوار شجاعانه به دل دشمن جان، مال و ناموس کشور شیعه خانه مولایمان(عج) زدی و دلاورانه جنگیدی. شوق به شهادت در تو آنقدر زیاد بود که دل بی کران دریایی ات
یکی از طلاب جوان حوزه علمیه قم این قضیه را برایم نقل کرد: از فوت مرحوم آیت الله العظمی بهجت (ره) بسیار متأثر شدم که از ارتباط با چنین عالم اخلاقی بزرگ و اهل معنا محروم شدم و نتوانستم از وجود پربرکت این مرجع تقلید و یادگار مرحوم آسید علی آقا قاضی (ره) استفاده کنم و دائما با یادآوری خاطرات نمازهای مسجد ایشان گریه می کردم و حسرت ایام گذشته را می خوردم. در همین حالات بود که شبی ایشان را در عالم خواب دیدم و درخواست توصیه و دستورالعملی برای رشد معنوی کردم! مرحوم آقای بهجت سه توصیه به بنده کردند: اول فرمودند: نماز شب. دوم فرمودند: توجه به امام زمان ارواحنافداه. سوم: فرمودند: نماز اول وقت![۱] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . البته این طلبه بزگوار می فرمود: اوایلی که این خواب عجیب را دیده بودم توصیه سوم ایشان را به