
ابن حمزه از امام جواد (علیه السّلام) روایت کرده که فرمود: رسول خدا، سلمان را برای کاری نزد فاطمه (علیها سلام) فرستاد، سلمان گفت: جلوی در ایستادم و با کمی انتظار سلام دادم، اما شنیدم که آن بانو، به آرامی قرآن می خواند و سنگ آسیاب دستی می چرخد و کسی هم نزد او نیست، سلمان گفت: نزد رسول خدا بازگشتم و عرض کردم: ای رسول خدا ! امر بزرگی را مشاهده نمودم، حضرت فرمود: چه امری ای سلمان! آنچه دیدی، بازگوی. عرض کردم: ای رسول خدا ! جلوی در خانه ی دخترت ایستادم، پس شنیدم که فاطمه آهسته قرآن می خواند و سنگ آسیاب دستی می چرخد و کسی هم نزد او نیست! رسول خدا تبسمی کرد و فرمود: «ای سلمان! همانا خدای متعال دل و تمام اعضا و جوارح دخترم فاطمه را از ایمان و یقین بی اندازه،