میثم تمار (رضیّ الله عنه) گوید: شبی از شب ها آقا امیرالمؤمنین (علیه السّلام) مرا به خارج از کوفه برد تا اینکه به مسجد جعفی رسیدیم. در این هنگام آقا رو به سمت قبله کرد و چهار رکعت نماز خواند. هنگامی که حضرت سلام دادند و تسبیح گفتند دست خود را بلند کردند و این دعا را خواندند: «اِلهي کَيفَ اَدْعوُکَ وَقَدْ عَصَيْتُکَ وَکَيفَ لا اَدْعُوکَ وَقَدْ عَرَفْتُکَ وَحُبُّکَ في قَلْبي مَکينٌ مَدَدْتُ اِلَيکَ يَدا باِلذُّنُوبِ مَمْلُوَّةً وَعَيْنا باِلرَّجآءِ مَمْدُودَةً اِلهي اَنْتَ مالِکُ الْعَطايا وَاَنَا اَسير الْخَطايا؛ خدایا! تو را چگونه بخوانم در حالی که بنده خطاکار تو هستم و چگونه تو را نخوانم در حالی که عاشق تو هستم. خدایا! با دستان گناه آلود و چشمان امیدوار به سویت آمده ام. خدایا! تو مالک همه نعمت هایی و من اسیر خطاها هستم». تا آخر دعا را حضرت خواندند.