
سلام داداش گلم. حسین جان، داداشی دقیقاً ۵ سال است که پرواز کرده ای و به وصال یار نایل آمده ای. ۵ سال پیش چنین شبی رابیاد می آوری؟ آن شب که مرا رساندی و بعد از خداحافظی گفتم: بعدا می بینمت! اما تو در جواب گفتی: دیگه منو نمی بینی! چقدر کج فهم بودم! معنا و مفهوم حرفت را نفهمیدم… فکر کردم منظورت آن ساعت است. تو بعد از رساندن من رفتی و پریدی. و من در هیاهو و لعاب هزار رنگ این دنیا غرق شدم. درست ۵ سال پیش درچنین لحظاتی در بامداد ۲۷مرداد۱۳۸۹ در شهری غریب و پر از دژخیم برای رهایی مظلومی از چنگال مزدورانی خونخوار شجاعانه به دل دشمن جان، مال و ناموس کشور شیعه خانه مولایمان(عج) زدی و دلاورانه جنگیدی. شوق به شهادت در تو آنقدر زیاد بود که دل بی کران دریایی ات