مردی از تبار کربلای 5
به مناسبت سالروز شهادت شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی
سه سال پس از پیروزی انقلاب در هجدهم آذرماه به دنیا آمد. همان سالی که موشک های عراقی شهرهای ایران را به آتش بسته بود و همان سالی که گروهک منافقین و فرقان، چهره های درخشانی همچون آیت الله بهشتی و محمدعلی رجایی و باهنر را از مردم ما گرفته بودند؛ سال 1360
نامش را محمودرضا گذاشتند. در دامان گرم پدر و مادری مذهبی و مهربان بزرگ شد. از ده سالگی رو به ورزش کاراته آورده بود و علاقه و پشتکارش او را به مدال آوری نیز رسانده بود. به فوتبال علاقه مند بود و پیگیری مسابقات بسکتبال از سرگرمی های او به شمار می آمد.
تبریز، ولادتگاه محمودرضا، محل تحصیلات او تا دبیرستان بود. در همان دوران تحصیل با حضور در جمع بسیجیان با فرهنگ مقاومت و ایثار و شهادت بیشتر آشنا شد و علاقه خاصی به خواندن کتاب های دفاع مقدّس پیدا کرد. دفترچه ای برای ثبت خاطرات شهدا داشت و زمان زیادی را برای مصاحبه با خانواده شهدا و جمع آوری خاطرات دفاع مقدّس گذاشته بود.
دوران سربازی را که گذراند با تبریز خداحافظی کرد و برای عضویت در سپاه راهی تهران شد. حالا دیگر او را حسین صدا می زدند؛ حسین نصرتی. اسم مستعاری که از ندای «هل من ناصر ینصرنی» امام حسین علیه السلام اقتباس کرده بود؛ تا لبیکی باشد به این ندای مظلومیّت.
دو سال بعد از فارغ التحصیل شدن از دانشکده افسری امام علی علیه السلام، یعنی در سال هشتاد و هفت با دختری فاضل از خانواده ای ولایتمدار در تهران ازدواج کرد. همیشه دوست داشت در آینده دختری داشته باشد و نامش را “کوثر” بگذارد. به آرزویش هم رسید و خدا به برکت این ازدواج مبارک به او دختری داد و نامش را هم “کوثر” گذاشت.
با آغاز جنگ در سوریه برای یاری جبهه مقاومت و دفاع از حرم اهل بیت عازم سوریه شد. معرکه شام را میدان عجیبی می دانست. از آن به مقابله جبهه کفر و استکبار در برابر جبهه مقاومت و اسلام حقیقی تعبیر می کرد و می گفت: “این جنگ، جنگ بین حق و باطل است. این خاکریز نباید فرو بریزد. تمام دنیا جمع شده اند، تمام استکبار، کفار، صهیونیست ها، مدعیان اسلام آمریکایی، وهابیون آدمکش، همه و همه جبهه واحدی تشکیل داده اند و هدفشان شکست اسلام حقیقی و عاشورایی، رهبری ایران و هدفشان شکست نهضت زمینه سازان ظهور است و بس.”
عشق و علاقه اش به جهاد و شهادت که از نوجوانی در دلش شعله ور شده بود روز به روز بیشتر می شد. معتقد بود شهادت در راه خدا مزد کسانی است که در راه خدا پرکارند و شهدای جنگ تحمیلی را شاهد این حرف خود معرفی میکرد. همین اعتقاد باعث شده بود تا کمتر بخوابد و بیشتر فعالیت کند. همرزمانش روحیه و شجاعت بچه های خط شکن عملیات کربلای پنج را در او می دیدند و برای آنها نمادی از شهید حسن باقری بود. در کارهایش بسیار جدی بود. با این حال همیشه خندان بود و تبسمی ملیح به چهره داشت.
به زبان عربی مسلط بود. با مردم منطقه صحبت می کرد و جوری با آن ها رفتار می کرد که همه حتی اهل سنّت هم جذب او می شدند. تخصص های ویژه ای داشت و شاگردان زیادی نیز از تخصص های او بهره برده و آموزش دیده بودند.
شب تاسوعای سال نود و دو را بهترین شب زندگی اش می دانست؛ همان شبی که موفق شده بودند حرم حضرت زینب سلام الله علیها را تا شعاع چند کیلومتری از وجود تکفیری ها پاکسازی کنند. همان عملیاتی که بعد از آن، پرچم “یا أباالفضل العباس” به دست محمودرضا بر روی گنبد حضرت زینب سلام الله علیها به اهتزاز درآمد.
سرانجام، بعد از دو سال حضور مستمر و فعال در جبهه سوریه، در بعد از ظهر ۲۹ دی ماه سال 92 همزمان با سالروز میلاد پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و امام جعفر صادق علیه السلام به “گل خوشبو و معطری که جز دست برگزیدگان خداوند به آن نمی رسد”، رسید. در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری استکبار در حالی که فرماندهی محور عملیاتی در منطقه «قاسمیه» در جنوب شرقی دمشق را بر عهده داشت، در اثر اصابت ترکشهای یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه، به فیض شهادت نائل آمد.
محمود رضا بیضایی در حالی به جمع شهدا پیوست که سی و دو سال بیشتر نداشت و “کوثری” که به یادگار گذاشت دو ساله بود. او در نامه ای به همسرش چنین نوشته بود: «باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمدهایم و شیعه هم به دنیا آمدهایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی ها، غربت ها و دوری هاست و جز با فدا شدن محقق نمی شود حقیقتاً.»
امیر حسین شجاعی
خداوند به حقّ محمّد و آل محمّد ص ایشان و تمام شهداء را بیامرزاد و برترین درجات و جایگاههای رفیع قرب و کرامت را نصیبشان کناد.
[پاسخ]
روحشان قرین ارامش ابدی و یادشان همیشه ماندگار
[پاسخ]