حمیدرضا فلاح

حمیدرضا فلاح

حمیدرضا فلاح تفتی

مردی از تبار کربلای 5

تعداد بازدیدها: 3,557 مشاهده

به مناسبت سالروز شهادت شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی

سه سال پس از پیروزی انقلاب در هجدهم آذرماه به دنیا آمد. همان سالی که موشک های عراقی شهرهای ایران را به آتش بسته بود و همان سالی که گروهک منافقین و فرقان، چهره های درخشانی همچون آیت‌ الله بهشتی و محمدعلی رجایی و باهنر را از مردم ما گرفته بودند؛ سال 1360

نامش را محمودرضا گذاشتند. در دامان گرم پدر و مادری مذهبی و مهربان بزرگ شد. از ده سالگی رو به ورزش کاراته آورده بود و علاقه و پشتکارش او را به مدال آوری نیز رسانده بود. به فوتبال علاقه مند بود و پیگیری مسابقات بسکتبال از سرگرمی های او به شمار می آمد.

تبریز، ولادتگاه محمودرضا، محل تحصیلات او تا دبیرستان بود. در همان دوران تحصیل با حضور در جمع بسیجیان با فرهنگ مقاومت و ایثار و شهادت بیشتر آشنا شد و علاقه خاصی به خواندن کتاب های دفاع مقدّس پیدا کرد. دفترچه ای برای ثبت خاطرات شهدا داشت و زمان زیادی را برای مصاحبه با خانواده شهدا و جمع آوری خاطرات دفاع مقدّس گذاشته بود.

دوران سربازی را که گذراند با تبریز خداحافظی کرد و برای عضویت در سپاه راهی تهران شد. حالا دیگر او را حسین صدا می زدند؛ حسین نصرتی. اسم مستعاری که از ندای «هل من ناصر ینصرنی» امام حسین علیه السلام اقتباس کرده بود؛ تا لبیکی باشد به این ندای مظلومیّت.

دو سال بعد از فارغ التحصیل شدن از دانشکده افسری امام علی علیه السلام، یعنی در سال هشتاد و هفت با دختری فاضل از خانواده ای ولایتمدار در تهران ازدواج کرد. همیشه دوست داشت در آینده دختری داشته باشد و نامش را “کوثر” بگذارد. به آرزویش هم رسید و خدا به برکت این ازدواج مبارک به او دختری داد و نامش را هم “کوثر” گذاشت.

با آغاز جنگ در سوریه برای یاری جبهه مقاومت و دفاع از حرم اهل بیت عازم سوریه شد. معرکه شام را میدان عجیبی می دانست. از آن به مقابله جبهه کفر و استکبار در برابر جبهه مقاومت و اسلام حقیقی تعبیر می کرد و می گفت: “این جنگ، جنگ بین حق و باطل است. این خاکریز نباید فرو بریزد. تمام دنیا جمع شده اند، تمام استکبار، کفار، صهیونیست ها، مدعیان اسلام آمریکایی، وهابیون آدمکش، همه و همه جبهه واحدی تشکیل داده اند و هدفشان شکست اسلام حقیقی و عاشورایی، رهبری ایران و هدفشان شکست نهضت زمینه سازان ظهور است و بس.”

عشق و علاقه اش به جهاد و شهادت که از نوجوانی در دلش شعله ور شده بود روز به روز بیشتر می شد. معتقد بود شهادت در راه خدا مزد کسانی است که در راه خدا پرکارند و شهدای جنگ تحمیلی را شاهد این حرف خود معرفی می‌کرد. همین اعتقاد باعث شده بود تا کمتر بخوابد و بیشتر فعالیت کند. همرزمانش روحیه و شجاعت بچه های خط شکن عملیات کربلای پنج را در او می دیدند و برای آنها نمادی از شهید حسن باقری بود. در کارهایش بسیار جدی بود. با این حال همیشه خندان بود و تبسمی ملیح به چهره داشت.  

به زبان عربی مسلط بود. با مردم منطقه صحبت می کرد و جوری با آن ها رفتار می کرد که همه حتی اهل سنّت هم جذب او می شدند. تخصص های ویژه ای داشت و شاگردان زیادی نیز از تخصص های او بهره برده و آموزش دیده بودند.

شب تاسوعای سال نود و دو را بهترین شب زندگی اش می دانست؛ همان شبی که موفق شده بودند حرم حضرت زینب سلام الله علیها را تا شعاع چند کیلومتری از وجود تکفیری ها پاکسازی کنند. همان عملیاتی که بعد از آن،  پرچم “یا أباالفضل العباس” به دست محمودرضا بر روی گنبد حضرت زینب سلام الله علیها به اهتزاز درآمد.

 سرانجام، بعد از دو سال حضور مستمر و فعال در جبهه سوریه، در بعد از ظهر ۲۹ دی ماه سال 92 همزمان با سالروز میلاد پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و امام جعفر صادق علیه السلام به “گل خوشبو و معطری که جز دست برگزیدگان خداوند به آن نمی رسد”، رسید. در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری استکبار در حالی که فرماندهی محور عملیاتی در منطقه «قاسمیه» در جنوب شرقی دمشق را بر عهده داشت، در اثر اصابت ترکش‌های یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه، به فیض شهادت نائل آمد.

محمود رضا بیضایی در حالی به جمع شهدا پیوست که سی و دو سال بیشتر نداشت و “کوثری” که به یادگار گذاشت دو ساله بود. او در نامه ای به همسرش چنین نوشته بود: «باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمده‌ایم و شیعه هم به دنیا آمده‌ایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی‌ ها، غربت‌ ها و دوری‌ هاست و جز با فدا شدن محقق نمی‌ شود حقیقتاً

امیر حسین شجاعی

حمیدرضا
موضوعات: اجتماعی
مطالب مرتبط
  • از چیزی نمی ترسیدم

    از چیزی نمی ترسیدم

    محرم سال ۵۵ اولین درگیری با پلیس را تجربه کردم. روز عاشورا بود که معمولاً هر سال در این وقت به امامزاده سیدحسین در جوپار[1] می رفتیم. آن روز مانده بودم. بـرای سرزدن به دوستم فتحعلی، به هتل کسری آمـده بـودم. هـوا گرم بـود و هر دوی ما از پنجره ساختمان، پایین را نگاه می کردیم. آن طرف خیابان، در مقابل ما، شهرداری و شهربانی کرمان بودند. دختر جوانی با سر برهنه و موهای کاملاً بلنـد در پیاده رو در حال حرکت بود که در آن روزها یک امر طبیعی بود. در پیاده رو یک پاسبان شهربانی به او جسارتی کرد. این عمل زشت او در روز عاشورا برآشفته ام کرد. بدون توجه به عواقب آن، تصمیم به برخورد با او گرفتم. پاسبان شهربانی به سمت دوستش رفت که پاسبان راهنمایی بود و در چهارراه جنب شهربانی مستقر بود. به

    … ادامه مطلب …

  • آماده سازی بسته های حمایتی برای کمک به نیازمندان

    آماده سازی بسته های حمایتی برای کمک به نیازمندان

    امام موسی کاظم علیه السّلام فرمود: فِطْرُكَ أَخَاكَ اَلصَّائِمَ أَفْضَلُ مِنْ صِيَامِكَ؛ افطاری دادن به برادر روزه دار از روزه ات بافضیلت تر است. (الکافي؛ ج4، ص68) * در آستانه فرا رسیدن ماه مبارک رمضان با توجه به شرایط بحرانی موجود و تعطیلی کسب و کارها، به سفره افطار نیازمندان کمک کنیم. * تهیه اقلام ضروری خوراکی برای نیازمندان از قبیل: برنج، روغن، رُب، ماکارونی و… * هر بسته افطاری با 250 هزار تومان تهیه می شود. * کمک های نقدی و غیر نقدی خود را حداکثر تا اول ماه مبارک رمضان برای ما ارسال فرمایید. شماره کارت: 3474 – 4802 – 9917 – 6037 بانک ملی به نام حمیدرضا  فلاح تفتی * گزارش تصویری از تهیه اقلام خریداری شده را از طریق صفحه اجتماعی ما در اینستاگرام دنبال کنید. نوشته های مرتبط: معنای به پیشواز ماه رمضان رفتن چیست؟ جایزه

    … ادامه مطلب …

  • مشاوره و مشورت از دیدگاه اسلام

    مشاوره و مشورت از دیدگاه اسلام

    بسم الله الرحمن الرحیم معنای مشورت واژه ‌های «مشاوره» و «مشورت» از ماده «شور» به معناى استخراج رأى و نظر صحیح است.[1] به این بیان ‌که انسان در مواقعى که خود درباره کارى به رأى و نظر صحیح نرسیده، به دیگرى مراجعه کند و از او نظر صحیح را بخواهد. و کلمه «شورا» به معناى آن پیشنهاد و کاری است که در باره ‌‌‏اش مشاوره می‌ شود.[2] مشورت در قرآن «مشاوره» در اسلام جایگاه ویژه ‌ای دارد. قرآن کریم در آیاتی به این اهمیت می‌ پردازد. آنجا که می ‌فرماید: «وَ الَّذینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَیْنَهُمْ…»[3]؛ «و آنان که دعوت پروردگارشان را پاسخ مى ‌‏گویند و نماز مى ‌‏گزارند و کارشان بر پایه مشورت با یکدیگر است…». با توجه به معنای مشاوره، معناى این آیه چنین مى ‏شود؛ مؤمنان کسانی هستند که برای هر کارى

    … ادامه مطلب …

  • نتیجه بدخلقی با خانواده

    نتیجه بدخلقی با خانواده

    سَعد ابن مَعاذ که یکی از اصحاب محترم پیامبر (صلّی الله علیه و آله) بود از دنیا رفت. رسول اکرم شخصاً از جنازه ی او تجلیل کرد، چند بار جنازه را به دوش خود حمل فرمود. خود حضرت در قبر رفت و جسد او را در قبر گذاشت و به دست خود لحد چید و دفن کرد. مادر سعد که این همه عنایت از پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) درباره ی فرزند خود دید، گفت: يَا سَعْدُ هَنِيئاً لَكَ‏ الْجَنَّةُ؛ ای سعد! بهشت بر تو گوارا باد. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله: «يَا أُمَّ سَعْدٍ مَهْ لَا تَجْزِمِي عَلَى رَبِّكِ فَإِنَّ سَعْداً قَدْ أَصَابَتْهُ ضَمَّةٌ»؛ پیامبر فرمود: «ای مادر سعد! آرام باش و در کار خدا به طور جزم سخن مگو! پسرت اینک در فشار و زحمت است». وقتی از آن حضرت علت را پرسیدند، فرمود:

    … ادامه مطلب …

  • عاقبت شوم یک نگاه به خانه همسایه

    عاقبت شوم یک نگاه به خانه همسایه

    یکی از وزرای دربار معتصم عباسی کاخی رفیع و بلند داشت که ایام تابستان را در آنجا می گذرانید، او گاهی به کنار پنجره می آمد و آزادانه نگاه به اطراف و خانه همسایه می کرد. اتفاقاً روزی کنار پنجره ای که مشرف به خانه مرد تاجری بود بی مهابا نگاه می کرد که ناگهان چشم او به دختری زیبایی افتاد و با یک نگاه دل از دست بداد و پایبند و اسیر عشق او گردید. از همان روز در جستجوی نام و نشان دخترک افتاد، معلوم شد که او دختر تاجری است. به عنوان خواستگاری به نزد او فرستاد. تاجر با این بهانه که ما را شایستگی این مقام نیست تا با وزیر وصلت کنیم عذر خواست و پیشنهاد او را قبول نکرد، اما وزیر چنان در آتش عشق می سوخت که برای رسیدن به وصال دختر از هیچ

    … ادامه مطلب …

  • رفتار شهید عباس بابایی با فردی که مشروب خورده بود

    رفتار شهید عباس بابایی با فردی که مشروب خورده بود

    یکی از پرسنل که نخواست نامش فاش شود گفت: از زمانی که به یاد دارم، همیشه شخصی مغرور و بی بندوبار بودم. از ابتدای ورودم به خدمت نیروی هوایی، سرپیچی کردن از دستورات، بخشی از وجودم شده بود. به طوری که پس از بیست سال خدمت، تنها یک بار ترفیع گرفته بودم و خلاصه به هیچ صراطی مستقیم نبودم. زمانی که شهید بابایی فرمانده پایگاه هوایی اصفهان بودند، یک روز بعد از ظهر، مست و لایعقل، تلوتلو خوران به طرف منزل می رفتم. به تقاطع یکی از خیابان های نزدیک خانه های سازمانی رسیده بودم. چشمم به دو نفر افتاد که به سوی من می آمدند. ابتدا اهمیتی ندادم. جلوتر که آمدند، متوجه شدم که سرهنگ بابایی و محافظ ایشان است. لحظه ای با خود فکر کردم، اگر او متوجه شود که من مشروب خورده ام شاید برایم گران تمام

    … ادامه مطلب …

  • 2 نظر برای این مطلب
  • سینا فاتحی
    اسفند 25ام, 1395 در 8:11 ق.ظ

    خداوند به حقّ محمّد و آل محمّد ص ایشان و تمام شهداء را بیامرزاد و برترین درجات و جایگاههای رفیع قرب و کرامت را نصیبشان کناد.

      [پاسخ]

      خانه هوشمند
      اردیبهشت 5ام, 1397 در 12:48 ب.ظ

      روحشان قرین ارامش ابدی و یادشان همیشه ماندگار

        [پاسخ]

      • نظر بدهيد
      • نام:
        ایمیل:
        وبسایت:





        استفاده از مطالب وبگاه ما با ذکر منبع بلامانع می باشد
        Copyright © 2014 - 2015 Hr-Fallah.ir
        Designer : Mohammad Rafiei