مفهوم زندگی
مقدمه
موضوع بسيار مهم و پيچيده اى كه ريشه و اساس تمام مشكلات و گرفتاري هاى روحى و روانى نسل بشر گرديده، و آنها را به طور دائم در يك وضعيت بسيار بحرانى و غيرقابل كنترل قرار داده است همين زندگى است، به خاطر اينكه هيچ كس به دنبال تعريف و شناخت كامل و صحيح آن نيست و از هركسى اعم از بزرگ و كوچك، باسواد و بيسواد، مرد و زن، پير و جوان اگر سؤال شود زندگى براى شما چه تعريفى دارد، آيا مى توانيد آن را به خوبى تعريف كنيد؟ شما وقتى كه زندگى مى كنيد، يعنى چه كار مى كنيد، مسئوليّتتان چيست، آيا همين خوردن و خوابيدن، پشت ميز و فرمان نشستن و… معناى زندگى كردن است؟ آيا تا به امروز به اين فكر بوده ايد كه روزى براى تعريف زندگى با خودمان خلوت كنيم و اگر نتوانستيد به يك كارشناس دينى مجرّب مراجعه نماييد تا اينكه موضوع زندگى براى شما حل شود!؟
بدون ترديد سؤال فوق چندان پاسخ روشن نيافته است، مثل اينكه چون مسئله براى انسان ها چندان مهم نبوده است. زيرا اگر مهمّ مى بود، قطعاً براى كشف راز و اسرارش تلاش مى نمودند، ولى بايد قبول كرد، تمام بدبختى ها، گرفتاري ها، مشكلات، حوادث نگران كننده و دردناك، حيرانى و سرگردانى، عدم ارزش وقت و زمان عمر، و… همه از همين جا شروع مى گردد كه انسان ها به يك محيط و دنياى تعريف نشده و به يك زندگى نامعلومى وارد شده اند كه موضوع و هدفش براى آنان مشخص نگرديده و اصلاً هيچ تعريفى از آن ندارند.
حالا شما با خودتان در ارتباط با همين موضوع ساعتى خلوت كرده و فكر كنيد و سپس سؤالاتى را در نظر بگيريد و با رعايت روش هاى معقول و منطقى وارد بحث شويد و از خود بپرسيد، چه كار مى كنيد و چرا؟ چه هدفى برايتان خيلى مهم و اساسى شده كه اينقدر برايش تلاش مى كنيد؟ آيا واقعاً هدفى داريد؟ و آيا در زندگى دنيا فقط به آن تلاش مى كنيد؟ و آن هدف چيست؟ آيا با آگاهى و تعقّل و تفكر و سنجش واقعيات هدفدار شده ايد و يا اينكه هدفتان را ديگران، جامعه، دوستان، خانواده، هوا و هوس ها برايتان انتخاب نمودهاند!؟
اگر تعريف زندگى برايتان سخت و مشكل است و نمى توانيد موضوع اصلى آن را به راحتى پيدا كنيد، بياييد از زندگى انسان هاى گذشته استفاده نمائيم. كسى را به ياد آوريد كه به مدت هشتاد سال عمر از همه امكانات مادى و معنوى برخوردار بود حالا كه او در ميان ما نيست، ولى پرونده اعمالش هميشه با ما هست كه بهترين دليل و سند براى كشف راز حيات اوست، يعنى وى در اين مدت چه هدفى داشت و چه قدر به آن نزديك شده بود، و نتيجه اين همه تلاش و كوشش هايش چه شد؟ آيا توانست يك قيافه و چهره بسيار نورانى و آسمانى از خود نشان دهد تا بر نسل هاى بعدى يادگار زيبايى باشد، و يا يك تابلوى بسيار زشت و نفرت آورى از معناى انسانى خود، در اين مدت درست نموده كه هر بيننده اى را ناراحت مى كند!؟
اگر تابلوى زندگى هشتاد ساله او، نشان دهنده يك انسان بيدار و آگاه، و آشنا به وظايف و تكاليف دينى و انسانى باشد كه هميشه با انصاف و عدالت، مهر و محبّت، نوع دوستى، احساس مسئوليّت و با يك رنگى و شخصيّت مورد اعتماد و اطمينان و آرام و… بوده، بدون ترديد موضوع زندگى و هدف اصلى آن را فهميده بود، همين اثر ارزنده بهترين دليل بر آگاهى او از معنا و تعريف صحيح زندگى مى باشد، چون به كارهايى پرداخته و يا در جهت برنامه هايى حركت نموده كه او را به زيبايي هاى حقيقى آراسته است و همين سند، نشان دهنده تشخيص درست اوست.
و اگر تابلوى زندگيش سياه و ظلمانى و تاريك و غمبار است كه تمام لحظاتش به چيزهاى كم ارزش و زود گذر و به كارهاى حيوانى مانند، ظلم، ستم، خشونت، تجاوز به حقوق ديگران، شهوت رانى، فساد، گناه، و… معطوف شده و هيچ عمل معقول و منطقى درستى در آن مشاهده نمى شود، بى ترديد وضعيّت او را به طور كامل روشن مى سازد كه وى در قيافه انسان بوده ولى در واقع هيچ رابطه اى با انسانى كه بايد نورانى و روحانى باشد نداشته، و پيوسته در بخش هوى و هوس هايش فعاليّت نموده كه هيچ نوع تأثيرى در رشد و تعالى و كمالش نداشته، و بلكه هر لحظه وى را در سراشيب سقوط به باتلاق بدبختي ها و ذلت ها قرار داده است.
دكتر كارل مى گويد: «هدف زندگى اين است كه از هر فرد يك نمونه اصلى آدمى بسازد و براى انجام وظايف انسانيّت خود، بايد تمام امكانات بدنى و فكرى را پرورش داد، پايان تكامل فرد و نژاد، تعالى روان است».[1]
بنابراين زندگى و موضوع يا هدف اصلى آن، براى انسان اين است كه تمام شايستگى و لياقت و استعدادهاى خود را، براى تحقّق راز آفرينش خويش، آشكار سازد و بتواند با استفاده از همه امكانات ظاهرى و باطنى، يك انسان با شخصيّتى بسازد، كه در گفتار و كردار و رفتارش، ملاكى جز حقّ و عدالت نداشته باشد.
اگر زندگى براى هر انسانى چنين تعريفى نداشته باشد كه او بايد در مدت زمان عمرش براى ساختن يك شخصيّت بسيار عظيم و عزيز نورانى و روحانى، تلاش كند در غير اين صورت چه تفاوتى با ساير موجودات مى تواند پيدا كند!؟
پس معنا و تعريف زندگى مشخص گرديد و بر هر فردى لازم مى شود خود را به يك روش و برنامه ريزى خاصّى كه، پديدآورنده اين حقيقت است آگاهانه تسليم نمايد تا بتواند تمام لحظات زندگيش را، در تعقيب هدف اصلى آن، قرار دهد.
وقتى كه موضوع زندگى انسان ها، ساختن يك شخصيّت سالم و كامل به دست خود فرد مى باشد و او فقط در جهت شكل گيرى و تحقّق همين هدف، بايد تلاش كند و از امكانات موجود بهره مند شود، در اين حال، همه برنامه هايش أعم از انتخاب دوست، مسئله ازدواج، شركت در مجالس و محافل، يا انتخاب استاد و مربّى، روابط فردى و اجتماعى، و… با بكارگيرى تعقّل و تفكّر در جهت نيل به هدف زندگى خواهند بود و مهم تر از همه، تربيت و پرورش فرزندانشان را، از انعقاد نطفه آنها در شعاع همين موضوع، آغاز مى كنند، بخاطر اينكه فراموش كردن هدف زندگى و يا بى اعتنائى نشان دادن به آن، به معناى خود فراموشى كامل است، و كسى كه خود را فراموش كرد، هيچ اميّدى براى تحقّق معناى زندگى انسانى، او حاصل نمى شود.
زندگى يعنى چه؟
در اين مورد، به طور مختصر مطالبى گفته شد كه حاصل آن اين است، كه مسئله زندگى براى انسان يك موضوع ناشناخته ايست و اگر به خوبى تعريف نشود و حقيقتش براى او، مشخص نگردد، هيچ زمينه اى براى سالم شدن آن، ايجاد نخواهد شد، تا اينكه نسل بشر بتواند در يك فضاى سالم و آرام، و با امنيت كامل، برنامه هايش را در جهت نيل به يك هدف مقدس و نورانى، به خوبى پياده كند. بنابراين با تعريف واقعى زندگى، انسان، اولين قدم را، در جهت رسيدن به خوشبختى و سعادت كامل بر مى دارد.
تعريف زندگى
موضوع مهمّى كه، همه انسان ها را، در طول تاريخ، به خود مشغول ساخته، و كمتر كسى توانسته از پوسته زبر و خشن و سخت آن، عبور كرده، و به باطن و مغز لطيف و شيرينش نفوذ كند همين مسئله [زندگى] است با اينكه هركسى مدعى مى شود كه مى تواند آن را به خوبى تعريف كند و از عهده اش برآيد، اما هنگامى كه وارد صحنه عمل مى شود به راحتى اعتراف بر عجز و ناتوانى مى كند، به خاطر اينكه تعريف و يا شناساندن زندگى به اين معنى نيست كه فردى با ترتيب دادن چندين جمله و كلام، در گفتار و يا نوشتار، خود را راحت كرده و به انتظار جايزه باشد، بلكه هر تعريفى عبارت است از ارائه قالب هاى بسيار ظريف و دقيقى كه، خود معرّف، همانند ديگران بايد تمام برنامه هايش را در آن قرار داده تا به وسيله نتايج دقيق و روشن و مفيد و اميدآفرين، زمينه هاى رشد و كمال را بر خود و همگان فراهم سازد. در اين صورت كمتر كسى مى تواند خود را در مقام ادعا قرار دهد و براى زندگى انسانى متناسب با شأن وى تعريفى ارائه دهد، به خاطر اينكه هر تعريفى مستلزم يك شناخت بسيار دقيق و كاملى از تعريف شونده است و تا كسى چنين آگاهى و شناختى از خود انسان نداشته باشد، چطور و چگونه مطمئن مى شود كه تعريفش جامع و كامل مى باشد، پس نمى توان، با چند كلمه خود را قانع ساخت؛ به خاطر اينكه در ارائه يك تعريف صحيح از زندگى، چندين موضوع مهم وجود دارد كه بايد به طور دقيق مورد تحقيق واقع شود تا گمشده واقعى، به خوبى رخ نشان دهد. آنها عبارتند:
زندگى يعنى چه، و تنها راه تعريف آن چيست؟
آيا پاسخ اين سؤال به خودشناسى و يا تعريف درستى از انسان برنمى گردد؟
آيا خودشناسى تنها گمشده انسان ها نيست كه مى تواند تعريف صحيح از زندگى را ارائه دهد؟
با ملاحظه دقيق درباره سؤالات مذكور، راه براى كشف حقيقت و پذيرفتن واقعيّات به خوبى هموار مى شود، به خاطر اينكه، هدف اين نيست كه انسان، خودش را در مقام تعريف و يا شكافتن معناى زندگى، با چند جمله قانع كند و با روشهاى خاصّى از [اگر و اما ها]، صغرى و كبراى، منطقى درست كرده و با ارائه نتيجه آنها خود را خلاص كند. بلكه هدف عمده اين است كه انسان با خودش خلوت كرده، و واقعيّت را، مدنظر قرار دهد تا بتواند با يافتن فرمول صحيح، اين پيچيدگى و يا مشكل اصلى را حل نمايد، و اين موضوع جز با روانكاوى بسيار ظريف و دقيق محقّق نخواهد شد. زيرا در فضاى بيرون و يا ظاهر وجود وى، تكيه گاهى براى آن پيدا نمى شود تا كسى بتواند بدين وسيله، راه حلّى پيدا كند.
به عنوان مثال: اگر بخواهيم خود زندگى را تعريف كنيم، با چند سؤال مهم مواجه هستيم.
آيا زندگى يك حقيقت ظاهرى است كه در خارج از وجود انسان، براى خود فضاى مستقلى دارد، يا يك امر درونى است كه به وضعيت روحى و روانى او مربوط مى شود؟
اگر زندگى يك حقيقت ظاهرى و مستقلى است، پس چرا، زندگانى انسان ها متفاوت و گوناگون است و هركسى براى خودش زندگى مخصوصى را افتتاح كرده است؟
اگر كسى از اين دو مطلب قانع نشد و اصرار دارد كه زندگى يك حقيقت مستقلّى است و در خارج از وجود انسان براى خود جايگاهى دارد، در اين صورت از او خواسته مى شود كه ما را به تماشاى آن راهنمايى كن، تا از نزديك شاهد برنامه هايش باشيم به خاطر اينكه هر موجود ظاهرى كه داراى وجود مستقلى است بايد در شعاع حواس پنج گانه قرار گيرد بدون ترديد چنين چيزى را هيچ عاقل و خردمندى نمى پذيرد و نه مى تواند توجيهش كند تا زندگى را به صورت يك حقيقت ظاهرى نمايش دهد.
حالا كه براى زندگى در ظاهر و خارج از وجود انسان، نتوانستيم دليلى پيدا كنيم كه آن را به صورت محسوس نشان دهد پس بايد به دنياى درون او سفر كنيم تا بلكه بتوانيم، حقيقت زندگى را پيدا كرده و با دلايلى قطعى اثبات كنيم.
پس به ابزار و امكانات ويژه اى در اينجا نياز داريم، تا بتوانيم به شناخت و آگاهى هاى لازم نائل شويم، چون حواس پنج گانه در ظواهر كاربرد دارند و تنها اشياء ظاهرى را مى توانند تشخيص دهند. بنابراين مسئله زندگى يك واقعيت درونى و يا [متافيزيكى] شد و لذا، حواس خاصى لازم است كه قدرت نفوذ به فضاى باطن را داشته باشد.
خلاصه مطالب: زندگى انسان هيچ وقت به معناى داشتن امكانات رفاهى مانند: ماشين، ساختمان، پول، شغل، كارخانه، حركتهاى شبانه روزى، و… نيست زيرا همه آنها به دنيا مربوط مى شود و مال هيچ كس نمى باشد، همانند جنين در شكم مادر است كه نُه ماه، از همه امكانات آن محيط استفاده مى كند و وقتى كه عزم سفر به جهان ديگرى را مى كند، لخت و عريان است كه هيچ يك از امكانات آنجا را با خود ندارد.
استفاده از امكانات و ابزار دنيا، هرگز به معناى زندگى انسان نيست بلكه
كيفيت استفاده به زندگى او مربوط مى شود كه آيا همه آنها را براى تحقّق هدف ويژه اى
استخدام كرده يا خودش را براى تحقّق هدف آنها استخدام نموده است.[2]
[1]. راه و رسم زندگى، ص154
[2]. هماى عشق در خلوت دل، سید حمید فتاحی، ص28